محله استخر روزگاری یونجهزار بود | اهالی چشمانتظار بازگشت لکلکها ماندهاند
تاریخ انتشار: ۲۶ مهر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۹۱۰۶۰۶
همشهری آنلاین-سودابه رنجبر: حالا خیابان فرحناز به نام «مسلمبنعقیل» (ع) و کوچه فرهنگ به نام شهید ملکی مزین شده است. خیابان فرحناز حدود ۶۰سال قبل ساخته شد. این خیابان در ابتدا یونجهزاری بود که به همت زمینداران آن، قوارهبندی شد و در اختیار اهالی قرار گرفت. خانهها یک به یک کنار یکدیگر ساخته شد و خیلی زودتر از آنچه اهالی فکرش را میکردند خیابان فرحناز شکل گرفت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
«بازارنو» واژهای است که خاطره دهه۲۰ را برای بسیاری از کاسبان، بازاریان و حتی مردم کوچه و خیابان زنده میکند. بازارنو در واقع میدان پخش میوه و ترهبار بود که سال۱۳۲۰ ایجاد و در آن زمان به بازارنو، معروف و بعدها بخشی از حاشیه خیابان مسلمبنعقیل(ع) شد. زمینهای خیابان مسلمبنعقیل(ع) پیش از آنکه به فضای مسکونی تبدیل شود یونجهزار بود.
این زمینها املاک، شخصی به نام «اقدسیه» بود و دورتادور آن را درختهای بلند انجیر گرفته بود. اهالی میگویند که چند برادر سید، مسئولیت زراعت در این زمینها را برعهده داشتند و با کارگران بسیار خوشحساب و خوشرفتار بودند. در نزدیکی یونجه زار، قلعهای به نام قلعه اقدسیه وجود داشت که از آنجا کارگران و محصولات کشاورزی مدیریت میشدند. کوچه شهید ملکی بسیار زودتر از خیابان مسلمبنعقیل(ع) به فضای مسکونی تبدیل شد. دلیل نامگذاری این کوچه به نام فرهنگ، حضور معلم و استاد قدیمی منطقه، «رضا شریفیان» بود. وی سالها در این کوچه زندگی میکرد و از آنجایی که از فرهنگیان برجسته شهر به شمار میرفت نام این کوچه را فرهنگ گذاشتند. کوچهای که حالا با نام شهید ملکی شناخته میشود. همین رویداد ساده طی چند دهه گذشته دلیلی شد تا جمعی از فرهنگیان آموزش و پرورش در این کوچه ساکن شوند. در کوچهای که طول آن به ۳۰۰متر هم نمیرسد حدود صد خانواده فرهنگی زندگی میکنند.
وقتی آقا معلم از کوچه عبور میکرد«آقا معلم خیلی سختگیر بود. وقتی وارد کوچه میشد همه ما دست از بازی میکشیدیم و توپ پلاستیکیمان را پنهان میکردیم اما آقا معلم که متوجه بازیگوشی ما شده بود نصیحت میکرد که به جای بازی، درستان را بخوانید.» اینها خاطرات «محمدعلی صابونی» است که همه کودکیاش را در کوچه فرهنگ گذرانده است: «من و پسر آقای شریفیان همکلاسی بودیم و معلممان هم آقای شریفیان بود. آقامعلم هیچ فرقی بین شاگردان و پسرش نمیگذاشت.» شریفیان یکی از افرادی بود که در بالا بردن سطح علمی این محله نقش مهمی داشت. بسیاری از کودکان و نوجوانان این محله با تشویقها و نصیحتهای او توانستند مسیر روشنی را برای زندگی خود ترسیم کنند.
حاج «محمدعلی صابونی» که از ۵۰ سال قبل ساکن این خیابان است میگوید: «من شاگرد آقای شریفیان نبودم، اما وقتی در مدرسه عظیمیه درس میخواندم او مدیر مدرسه ما و بسیار سختگیر بود و بچهها برای چند صدم نمره رد میشدند و در هیچ شرایطی نمره ارفاقی نمیداد. او بسیار مردمدار بود و هیچ فرقی بین خود و پدران ما نمیدید و هر وقت مردان همسایه را میدید دست آنها را صمیمانه میفشرد.»
اهالی کوچه شهید ملکی «عباس ناظری» را به خوبی میشناسند. یکی از خواربارفروشیهای قدیمی شهرری متعلق به خانواده ناظری است. این مغازه قدمتی ۷۰ـ ۶۰ ساله دارد و عباس آقا همچنان چراغ خواربارفروشی را روشن نگه داشته است. او میگوید: «زمانی که مرحوم پدرم مشهدی فتحعلی ناظری در این مغازه کاسبی میکرد این همه تنوع در کالا وجود نداشت. پدرم فقط چوبک (مادهای که از آن برای شستوشو استفاده میشد)، نمک و یخ میفروخت و با همین چند قلم کالا به مغازه ما میگفتند خواربارفروشی.»
ناظری درحالیکه یادآوری خاطرات گذشته لبخند را بر صورتش نشانده است میگوید: «من کودک بودم ولی به خاطر دارم که پدرم قالبهای یخ را از یخفروشان بازار میخرید و به مغازه میآورد تا اهالی کوچه فرهنگ و خیابان فرحناز راحتتر بتوانند یخ را به خانه ببرند. آقایان مداحی و عبدالغفار، یخفروشان بازار حرم بودند. پدرم یخها را روی گاری میگذاشت و به مغازه میآورد.»
بازارنو محل رفت آمد شترها شداز حدود ۸۰سال قبل وقتی کاروانسرای دوقلو و دیگر کاروانسراهای خیابان حرم که پاتوق بارفروشان شده بود تغییر کاربری دادند صنف بارفروشان و تاجران به دنبال مکان تازهای برای این داد و ستدها بودند تا اینکه محل کسب حجرهداران و بارفروشان به انتهای باغ یونجه منتقل داده شد که به آن بازارنو میگفتند.
«محمد احمدنژاد» که کودکی خود را در بازارنو گذرانده است و اهالی او را به نام محمد کاهی میشناسند میگوید: «سال ۱۳۱۰ پدربزرگم در خیابان هرنجی کار میکرد. صاحب یونجهزار برحسب اتفاق به پدربزرگم میگوید که میخواهد در این زمین، میدان میوه و ترهبار بسازد و میپرسد آیا پدربزرگم شخصی را میشناسد که در آنجا بماند و مصالح را تحویل بگیرد. همین عامل بهانهای شد تا از فردای آن روز پدرم در آن زمین مشغول کار و میدان میوه و ترهبار ساخته شود. سالها ما بهعنوان نگهبان در میدان زندگی کردیم.»
احمدنژاد میگوید: «من و برادرانم علاوهبر اینکه به پدرم کمک میکردیم در میدان، شاگرد میوهفروش هم بودیم. در این بازار، کاهفروشی یکی از مشاغل اصلی بود. بیشتر محصولات کشاورزی از ورامین به بازار آورده میشد و از همینجا بارفروشان خرید میکردند. در آن زمان صیفی بار شترها میشد. البته برای اهالی دیدن موتور سهچرخ خیلی جذابتر از دیدن شترها بود. بیشتر کشاورزان از چهارپایان استفاده میکردند و به ندرت موتور سهچرخ هم وجود داشت.»
احمدنژاد میگوید: «پدرم به علی کاهی معروف بود و بیشتر سالهای عمرش را در این بازار گذراند. در بازارنو بیشتر از صد غرفه وجود داشت و فروش زغال به چلوکبابیهای معروف شهرری یکی از وظایف من و برادرانم بود.» او میافزاید: «از کبابیهای معروف آن زمان «کبابی مظلوم» در بازارچه بود که ما هر صبح برای زغال بردن به کبابی او سر و دست میشکستیم. الاغی داشتیم که زغالها را بارش میکردیم. یک چشم این الاغ نابینا بود ولی در کار سریع بود که برای استفاده از آن در عالم کودکی با برادرانم دعوا داشتیم.» بازارنو تا سال ۱۳۵۸ فعال بود.
یادگاری از بازار نوهنوز هم نشانههایی از بازارنو در میان آپارتمانهای قد و نیمقد محله دیده میشود. یکی از غرفههای بازارنو در کنار خانههای مسکونی باقی مانده است. هرچند که قدمت آن با قدمت بازارنو برابری نمیکند. این غرفه حدود ۴۰ سال قبل ساخته شده و اکنون عطارنژاد در آن بذرفروشی دارد. او میگوید: «هنوز هم بسیاری از کشاورزان به بهانه خرید بذر به این کوچه رفتوآمد دارند و خاطرات گذشته را زنده میکنند.»
وجود آب در خیابان فرحناز یکی از امتیازات این محله بود. چون این اداره تعدادی از کارکنان خود را از بین اهالی همین محله استخدام کرده بود. «علیاکبر اکبری» که هنوز از ساکنان خیابان مسلمبنعقیل(ع) است میگوید: «سال ۱۳۴۶ در اداره آب استخدام شدم. آن موقع کل اداره فقط چند اتاق بود و هنوز چندان بزرگ نبود.»
اکبری که حضور لکلکها روی دکلهای اداره آب را به خوبی به یاد دارد میگوید: «پیش از این باغ طوطی و گلدستههای حرم جایگاه لانهسازی لکلکها بود. با افزایش جمعیت و زیاد شدن زائران حرم و... لکلکها به دکل اداره آب پناه آوردند اما به دلیل سطح ناهمگون دکل نمیتوانستند لانه مناسب بسازند و شاخ و برگهایی که به زحمت جمع میکردند به زمین میافتاد تا اینکه یکی از کارمندان اداره آب به نام «میرقلیچ معصومی» که علاقه زیادی به لک لکها داشت از دکل بالا رفت. او با چند تکه چوب فضای مناسبی برای لانهسازی آنها فراهم کرد. از آن روز به بعد لکلکها مهمان همیشگی دکل اداره آب شدند.»
«محمدرضا ملکی» از ساکنان خیابان مسلمبنعقیل(ع) است که منزلش درست روبهروی دکل بود. میگوید: «هر سال حدود ۱۵روز به عید لکلکها به لانهشان میآمدند و حضورشان نویدبخش بهار بود. آنها تا اوایل پاییز میماندند اما اکنون حدود ۳ سال است که اثری از لکلکها نیست. ما هنوز امیدواریم روزی لکلکها به محله ما برگردند. هر وقت که از خانه بیرون میآییم بیاختیار سر بالا میکنیم که شاید لکلکها به لانهشان بازگشته باشند.»
روزگاری اینجا خانه لکلکها بوداهالی قدیمی محله خوب به یاد دارند که در روزگاری نه چندان دور لکلکها از هوای مفرح ری سهمی داشتند اما حالا دیگر خبری از این همسایههای بیآزار نیست.
یکی از ویژگیهای خیابان مسلمبنعقیل(ع) و کوچه شهید ملکی هم حضور لکلکها بود. آنها لانههای خود را بر فراز دکلهایی که متعلق به سازمان آب بود، میساختند. هنوز هم بسیاری از اهالی برای لکلکها دلتنگ میشوند. چون خاطره لک لکها یادآور خاطرههای خوش بسیاری است. خاطره آب و هوای مطبوع، باغهای پرمیوه و خانههای ییلاقی.
یادگاری از یک هم محلهای خوبدر خیابان مسلمبنعقیل(ع) خانهای قدیمی است که اهالی به آن علاقه خاصی دارند. دلیل علاقه مردم فقط قدیمی بودن آن نیست. این خانه خاطره یک هممحلهای خوب را برای آنها زنده میکند. همسایهای که به رحمت خدا رفته است. وقتی بچههای محله صبح به صبح با سلام وارد خانه حاج «مهدی موسوی» میشدند، خانه حاجآقا که در بین اهالی به «حاجآقا فضیلت» معروف بود دیگر یک خانه نبود.
آنجا مدرسه بود. مدرسهای که هنوز هم حس احترام اهالی را زنده نگه داشته است. شاگردان حاجآقا حالا دوران میانسالی را میگذرانند. حاجآقا از مبارزان فعال ۱۵خرداد سال۱۳۴۲ بود و قدیمیها هنوز مبارزات او را فراموش نکردهاند. قبل از اینکه خیابان فرحناز تغییر نام دهد مسجد مسلمبنعقیل(ع) به همت حاجآقا فضیلت در این محله ساخته شد و نام مسلمبنعقیل(ع) بر مسجد گذاشته شد. از آن روز دیگر نام فرحناز در زبان اهالی نمیچرخید و این خیابان به نام مسلمبنعقیل(ع) معروف شد. «محمد زمردیان» ۵۰ سال ساکن خیابان مسلمبنعقیل(ع) است. میگوید: «بچههایم شاگرد حاجآقا موسوی بودند. او در تدریس دروس دینی و اخلاق بسیار همت داشت.»
زمردیان که در بین اهالی به «محمد حیدر» معروف است سالها ورزشکار زورخانه بود و به قول پیشکسوتهای زورخانه ورزشکار زنگی است. یعنی هرگاه وارد زورخانه شود مرشد زنگ زورخانه را به صدا درمیآورد. زمردیان هم بخشی از تاریخ شفاهی این محله است. میگوید: «ورزش زورخانه را از زورخانه علی کاوه در کوچه زنگنه آغاز کردم.» او از مرامهای پهلوانی آن دوران میگوید و معتقد است که آن مرامها امروز کمیاب شده است.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۰در تاریخ ۱۳۹۴/۰۶/۳۰
کد خبر 797855منبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: لک لک ها کوچه فرهنگ یونجه زار شهید ملکی اداره آب ساخته شد هنوز هم سال قبل حاج آقا سال ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۹۱۰۶۰۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شمهای از بیکفایتی پهلوی
کتاب «ممل تهرونی» که از سوی نشر جمال منتشر شده، سری به دوران حکومت پهلوی میزند و نوجوان امروز را با بخشی از تاریخ کشور در آن دوران آشنا میکند. - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «ممل تهرونی» از جمله آثار نشر جمال در حوزه ادبیات انقلاب برای گروه سنی کودک و نوجوان است. این اثر که به قلم سیدسعید هاشمی نوشته شده، تلاش دارد با بیان خاطراتی از دهه 60، پیوندی میان نوجوان امروز با ماجراهای سالهای حکومت پهلوی برقرار کند. در معرفی این اثر آمده است: داستان کتاب «ممل تهرونی» دربارهٔ پسری به نام ممل است که در دههٔ 60 روایت میشود. در این کتاب نوجوانان با اتفاقاتی که کودکان و نوجوانان در آن دهه با آنها مواجه میشدند و خاطراتی که پدر و مادرشان در آن دوره داشتند، آشنا میشوند.
فاطمه شهروش، فعال حوزه کتاب، در یادداشتی که به معرفی این کتاب پرداخته و برای انتشار در دسترس تسنیم قرار گرفته، نوشته است:
ممل یک پسربچه هفتهشت ساله است. پدر ممل اعتقاد دارد تابستانها وقت بچه در تهران تلف میشود. برای همین او را میفرستد قم پیش پدربزرگ و مادربزرگش. پدربزرگ ممل حجرهدار است و هر روز ممل را با خودش میبرد بازار؛ اما هنوز چند روزی از اقامت ممل در قم نگذشته که اتفاقات عجیب و غریبی در کوچهپسکوچههای محل رخ میدهد. سروکله غریبهای در شهر پیدا شده که میرود سراغ دختربچهها و زنها. طلاهایشان را میدزد و اگر مقاومت کنند بهشان آسیب میزند. تلاش مادربزرگ و پدربزرگ ممل برای دور نگه داشتن ممل از مهلکه بیفایده است.
ممل همه چیز را فهمیده و از اینکه به تنهایی به کوچه و خیابان برود، میترسد. از طرفی صدای مردم شهر به گوش پاسبانها و کلانتری نمیرسد. وقتی ریشسفیدها همراه آقابزرگ، پدربزرگ ممل، به کلانتری میروند تا از این اوضاع شکایت کنند، ستوان اینطور جوابشان را میدهد: «اگه امنیت ندارن، نذارید بیان توی کوچه. مقصر خود شما هستید. ما داریم تمام تلاش خودمون رو میکنیم. الان هم بیکار نیستیم. اعلیحضرت تازه به کشور برگشتند و ما میخواهیم یک جشن در شهر قم برگزار کنیم... حالا که خدا رو شکر خیانت مصدق و کاشانی برملا شد و اعلیحضرت به کشور برگشتن، به جای تشکر و قدردانی، اومدید لیچار میگید؟»
چرا نوجوان ایرانی هریپاتر میخواند، اما کتاب ایرانی نه؟ممل عکس محمدرضا شاه و و تیمسار زاهدی را در اتاق ستوان میبیند و بو میبرد که قضیه قرار نیست به این سادگیها حل شود. به این ترتیب نویسنده از دید ممل به گوشهای مبارزات مردم با رژیم حاکم و تلاشهایشان برای گرفتن حق اشاره میکند.
از آنجا که داستان در شهر قم دنبال میشود، مخاطب با شخصیتهای مذهبی و سیاسی آن دوره نظیر آقانجفی و آیتالله بروجردی نیز آشنا میشود. از محلههای قم نظیر چهارمردان و باجک نیز بارها در کتاب اشاره شده که آن را برای خوانندگان این شهر خواندنیتر و جذابتر میکند.
حرفهای درگوشی مردم کوچهوبازار و نوع برخوردشان با مأموران حکومتی به گونهای در کتاب بیان شده است که مخاطب را به خوبی با شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی آن زمان آشنا کرده تا به طور غیرمستقیم به بیکفایتی حاکمان این برهه تاریخی پی ببرند.
ممل تهرونی یک رمان 159 صفحهای است که پسربچههای بزرگتر از 9 سال از خواندنش لذت خواهند برد و به راحتی میتوانند خودشان را جای شخصیت قهرمان داستان بگذارند. آنها باید با دقت داستان را بخوانند تا بتوانند حدس بزنند، کدام یک از شخصیتهای کتاب مظنون اصلی است و همه آتشها از زیر سر او بلند میشود.
انتهای پیام/